شرایط سختی رو دارم این روزا میگذرونم. انگار حالا که برگشتم خونه تمام گذشته م، تمام آدما و اتفاقاتی که سعی کرده بودم فراموش کنم یا حداقل اینطوری فکر میکردم دوباره زنده شدن و دارن روی قلبم سنگینی میکنن. اصلا یادم نمیاد تنهایی چطور زندگی میکردم وقتی توی خونه بودم. خیلی تنهام. کاش میتونستم هنوزم توی خوابگاه زندگی کنم. من نباید الان و این روزا خونه باشم. دارم خفه میشم. فکر کن آدم تنهایی که ته چاه افتاده و داره خفه میشه. شایدم نباید فکر میکردم الان وقت مناسبی برای کم کردن داروهامه. کاش تا اطلاع ثانوی هیچ کس هیچ کاری باهام نداشت...لعنت...لعنت...
- پنجشنبه ۱۳ دی ۰۳